شاعر : حسن بیاتلو نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترجیع بند
از آسمان ترنم بـاران چه دیـدنی ست این بارطعم رویش گـلها چـشیدنیست
آمد خبرکه ازطرف عرش یک پسر بر جمع خـانـوادۀ مـولا رسیـدنیست
نـاز قـدوم ایـن نـوۀ حـضرت حـسیـن صدها نفرشبیه خودم سر بریدنیست
او آمـد و بـه نـام خـداونـد لب گـشـود تکبیرجمع عرش نشیـنان شنـیدنیست
آرام جـا مـیـان دو دست پـدرگـرفـت با ناز؛نازطفلک زهرا کـشیدنی ست مستم اگرزبادۀ یک جرعه ازخُم است
جـشـن ولادت ولیالله پــنـجـم اسـت
نـام تـو نام حـضرت پیـغـمــبـر خـدا مـحـو تـوأم تـو بـنـدۀ زیـبــاتـر خــدا
هستی برای خلق جهان باعلـوم خود بعـد از پیـام بـر - تو پـیـام آور خـدا
یک عالمهطراوت وسرسبزی وبهار آورده ای بـرای من ازمحـضـرخـدا
با آنهمه روایت سبزی که ازتوهست آسـانتـراست رفـتـن تـا آخــر خــدا
من ازکـنـار خـانـۀ تـو نه نـمـی روم تا که رسـانیام تو به دوروبـر خـدا مستم اگرزبادۀ یک جرعه ازخُم است
جـشـن ولادت ولـی الله پـنـجــم اسـت
ای یــادگــارواقــعــۀ کــربــلاســلام با غصه ومصـیبت وغـم آشنا سـلام
برآن دل شـکـسـتـۀ دوران کـودکـیت از ما همیشه وهمه دم هر کجـا سـلام
یـادت نـمیرود دم دروازههای شهـر بـا سنـگ دادهاند به روی شـما سـلام
جابررسید وگفت که ای باقـرالعـلوم بر تورسانده است رسول خـدا سـلام
قبر بدون شمع و چراغت بهشت ماست ما زائر مـزار تو هستـیـم با "سلام" مستم اگرزبادۀ یک جرعه ازخُم است